اخبار و مقالات خود را به azadi.barabari@gmail.com بفرستید.
وبلاگ آینه آزادی و برابری http://avbi.blogspot.com/

NOTHING CAN STOP US

December 26, 2007

شعری از روزبه صف شکن

رهاورد ِسفري تلخ ، با طعمي گس در دهانت ،
تني زخم و همه خشم
خاموش ِ خشونتي ناگزير بر بند بند ِ وجودت .
جنيني کال در زهدان عشق و شور
که به سقطي ناباورانه اش نشستند
به باورِ گناهي بي فرجام ،
و چنين شد !
و دردي پيچنده در کلاف هاي استخواني ِپيکرت
آن گاه فزوني گرفت
که تو دانستي
در اين ميانه آنچه فرجامي است را
مي بايدت تنها بر دوش کشي ،
چون بغضي نمناک که مي فشرد گلويت را
يا چون حجم سنگين زمان بر گونه هايت
که اشک هايت را نيز در رقص لرزانشان
نشان ممنوع مي زد .
و آنچه بر جاي مي ماند
کالبد بي جان ِ تو بود
مصلوب ب ديواره هاي سنگين خاطراتت
تنها رها شده در آغوش باد .
در گوشَت
شبانسرود خوف و خروارها دروغ
و راستي براي به ديده آمدنت
به راستي چه کم !
از دست ها و پاهايت
گلميخ هاي سُربين از تعهدي خام روييده بود
و از شيار زخم هايت
خونابه هاي شک چه سان که روان بود .
در قفايت
ديواره اي سرد
بر آمده از سنگ سخت رسالتت
به زندگاني ات وا مي داشت
و در برابرت
مِهي غليظ و کور
تا هيچ ديده اي را به آشنايي در نيابي ،
چرا که فغان و دردت را
ديگر در اين ميانه
بر هيچ کس نشاني نمانده بود ،
نه بر مرده اي ،
نه بر زنده اي ،
نه اکنون ديگر بر زخم زننده اي !
آن روز که تازيانه اي
بافيده از رشته هاي پولادين اراده ات را
چنان سخت بر پيکر ارزوهايت فرو مي نشاندي
که مي راند از تو
شوق هر عشق ديگر را ،
آن روز که ورزايي سترگ در درونت
بر بگسليدن اين زنجيرهاي کهنه را
از درون ماغ بر مي کشيد
و تورا توان ِ شنيدن ِزادمان حلقوم ِخسته اش نبود ،
مي بايدت در ميافتي
آن آني را
که در درون خويش
پس خواهي نشست بي کس و تنها
بر فراخناي تالار ذهن ِبه باورِ نامردمي خميده ات .
تالاري متروک
با سقفي کوتاه ،
ايستاده بر چهار ستون سنگي ِ فرتوت
که بر هر ديوارِ فروريخته اش
نقش خاطره اي بود از خداياني مست
در بزم بسيط شبانه شان
که دمي مستي زسر فرو نگذاشتند
تا آني
جامي نيز
از جان مايه ي حزين حقيقت به کام کشند .


و اينک آني که چنين گذشت ؛
برابرت را بپاي ،
يقين بدار ،
هم اوست .

No comments: