بيرون از زندان به ما مي گويند قهرمان ودر آن جا(زندان)به ما مي گفتند اخلالگر. ما را به داشتن انديشه متهم مي كردند ودربرگ باز جويي ما مينوشتند كه چه كتابي خوانده اي؟ دادگاه انگيزاسيون را براي ما بر پا مي كردند و به نحوي مي خواستند كه رفقا را نسبت به هم بدبين كنند. مي گفتند كه رفيقت همه چيز را در مورد تو گفته وتو را لو داده است تو هم هر چيزي در مورد او ميداني به ما بگو؟ نمي دانستم چه چيزي را بنويسم؟ چه چيزي را بايد لو مي دادم؟ آزادي برابري را؟ يا خواندن كاپيتال ماركس را؟ در دست داشتن پلاكاردهاي سرخ را؟وياداشتن عكس چگوارا ولنين در گوشي موبايل فلان رفيق؟ داشتن انديشه را؟ ويا كمونيست بودن را؟ اگر اين ها اتهام است بايد بگويم همه ي اين ها را هم اول در مورد خود لو دادم. مگر چند دانشجوي بي پول كه نشرياتشان را 500 تومان و1000 تومان جمع كردن از اين وآن چاپ مي كردند از كجا حمايت مي شوند؟ به ما مي گفتند كمونيست و ريشخندي مي زدند، آن قدر از ماها مي ترسند كه هنگام بازجويي چشم بندهايمان را بر نمي داشتند. آن قدر آقايان با سواد بودند كه در هنگام بازجويي در نزد آن ها تلمذ مي كرديم! آن جا همه مهربان اند به ما كمتر از گل نمي گفتند فقط گهگاهي چند تا فحش به ما نثار مي كردند و يك دست كتك مي زدند وبعد ازآن ما را در كمال احترام در سلول هايمان پرت مي كردند و با قرص هايي كه از سر بي خوابي هاي زيادي كه از خوشحالي وشعف ومهرباني برادران مي كشيديم يك ساعتي مي خوابيديم وبعد دريچه ي كوچك در سلول باز مي شد و اسمت را براي بازجويي مي خواندند. برگ بازجويي را جلويت مي گذاشتند وباز سين سوال وجيم جواب؟ براي چه اعتراض كرديد؟ براي دانشجو آقاي بازجو.
بازجو:دانشجو به تو چه ربطي دارد مگر آن ها از تو كتبا خواستند كه از آنها حمايت كني
دانشجو:نه
بازجو:پس بي جا كردي كه فضاي دانشگاه را نا امن كردي.
بازجو:چه كتاب هايي خواندي؟
دانشجو:دولت وانقلاب لنين. كاپيتال ماركس...
بازجو:خفه شو تخم سگ اينايي كه مي خوني با مجوز ارشاد چاپ شده يا از بيرون مياري؟
دانشجو:آقا اينا همش مجازه
بازجو:به فرض هم كه مجاز باشه تو چرا مي خوني؟ مگه آدم قحطيه؟ ايران زمين اين همه نويسنده وانديشمند داره بشين اون رو بخون.
دانشجو:كيا رو بايد بخونيم
بازجو:شريعتي.سروش.ماركس چه گهيه.
دانشجو:نمي دونم
بازجو:اگه مي دونستي اين جا نبودي.آخه مگه تو بچه مسلمون نيستي مي دوني كه اين ماركس پدر سگ يهودي بوده؟
آه چه شب هايي را در اتاق هاي بازجويي با برادران اين گونه سپري مي كردم.چه شب هاي زيبايي .
من را ترساندند.اما نمي دانم؟ياد دادگاهي گلسرخي افتادم مگر مي توان جلوي انديشيدن را گرفت؟نه با اوين ونه با تك سلوليهايشان؟رفقا در باز جوهايتان همديگ را لو بدهيد.بگيد كه بهروز تو 16 آذر داد مي زد آزادي برابري و پلاكارد سرخ را حمل مي كرد.مهدي را هم لو بدهيد وبگوييد كه در اخگر مقاله مي نويسد اصلا تك تك بچه ها را لو بدهيد وبگوييد كه ما خيانت كرده اييم.
شايد مدتي بتوان ما را در ظاهر ساكت كرديد اما آقايان مطمئن باشيد كه گندگاري بدي راه انداختيد.تصميمتان زيادي عجولانه بود.جهان را در اين 3 هفته نظاره گر بوديد.دهه ي 60 گذشت تمام شد كه هزاران نفر را دسته جمعي در يك شب دراوين اعدام مي كرديد ودر خاوران دسته جمعي دفن مي كرديد وآب از آب تكان نمي خورد! عصر عصر گوگل است وارتباطات واي به روزي كه يك تار مو از رفقايمان كم بشود! نه من نترسيده ام.
زنده باد راديكاليسم اجتماعي
No comments:
Post a Comment