چراغ می کشی و ماهتاب می روید
ستاره می شکنی ، آفتاب می روید
گلوی گل چه فشاری به پنجه ی بیداد ؟
که یک بهار گل از این گلاب می روید
به تازیانه چه بندی خروشِ دریا را ؟
که کوه موج ، ز هر قطره آب می روید
ز خشمخنده ی یاران ، به چهره ی جلاد
هراس رعشه ای از اضطراب می روید
ز نعره های شقایق به باغ بی باران
بر آسمان سترون شهاب می روید
به بطنِ تفته ی شب ، این سیاهی ساکن
چه سیلواره ای از صبح ناب می روید
بر این کویرِ برهنه ببار خونم را
که سرخ جنگلی از التهاب می روید
به دستهای چو فریادسرخ تا خورشید
هزار پرچم پر پیچ و تاب می روید
ردایِ سرخِ رفیقان بدوشِ شهر افتاد
ببین چه قامتی از انقلاب می روید
ایرج جنتی عطایی
No comments:
Post a Comment