وبلاگ آینه آزادی و برابری http://avbi.blogspot.com/
NOTHING CAN STOP US
October 31, 2007
اعتصاب کارگران هفت تپه ادامه دارد:
October 30, 2007
درباره ناظم حکمت:
اگر وطن همان چيزي است
که در گاو صندوق ها و دسته چک هاي شماست
اگروطن
سگ لرز زمستان تب لرزتابستان است
اگر وطن مکيدن خون ما در کارخانه هاست
اگر وطن زمين ارباب هاست
اگر وطن حکومت باطوم و چماق است
اگر وطن باج و دهن بند است
اگر وطن پايگاه آمريکايي
بمب آمريکايي
و ناوگان امريکايي است
اگر وطن اسارت در سياه چال پوسيده ي شماست
من به وطن خيانت مي کنم
کودکان زنده مانده عراق
October 27, 2007
بیانیه شماره 4 دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاه مازندران درباره وقایع اخیر دانشگاهها
6 تن از دانشجویان چپ دانشگاه چمران اهواز: روزبه رحیمی، جواد علیخانی، مهدی معصومی، جواد توللی، راعی نیکزاد و فاطمه فرهادی پس از برگزاری نمایشگاه کتاب، با همکاری رییس دانشگاه، ریاست حراست ونیروی اطلاعات – امنیت کشور و به دلیل اقدام علیه امنیت ملی!!! در روزهای ابتدایی آبان ماه دستگیر وروانه بازداشت در جای نامشخصی شده اند.
زهرا بنی عامری دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی همدان که پس از دستگیری توسط نیروهای امنیتی، در هفته مقدس!!! نیروی انتظامی روانه بازداشت شده و در بازداشتگاه اقدام به خودکشی نموده.
دانشگاه قزوین نیز در هفته اخیر شاهد تجمع های اعتراض آمیز نسبت به نصب دوربین( از امراض واگیر دار مدیران دانشگاهها )، وضعیت خوابگاه، فشار حراست، کنترل پوشش دختران و... بوده که همگی از بی لیاقتی های ریاست دانشگاه می باشد.
در دانشگاه امیر کبیر تهران دانشجویان چپ رادیکال با پلاکاردهای همیشه سرخ خود در اعتراض به احکام صادر شده توسط قوه قضاییه برای سه تن از فعالین دانشجویی که از دو تا سه سال حبس می باشد، تجمع اعتراض آمیزی را برگزار نمودند که پس از آن تعدادی از دانشجویان بیرون از صحن دانشگاه توسط لباس شخصی ها دستگیر شدند.
بار دیگر شاهد آنییم که در سال تحصیلی جدید روسای عالی منصب و پاسبانهایشان دست یاری را به سمت نیروهای امنیتی دراز کرده و قصد دارند فضای دانشگاه را بسان نبردگاههای جنگ تبدیل کرده و فضای نظامی را در داخل دانشگاه حاکم کنند.
ما آنان را از صفوف محکم و به هم پیوسته دانشجویان بر حذر می داریم.همانطور که در سال گذشته شاهد وقایع دانشگاه مازندران بودیم، اتحاد سراسری دانشجویان باعث شد حاکمیت در واکنش به آن عقب نشینی کرده و آزادی دانشجویان محقق شود، وهمچنین این اعتراضات منجر به برکناری رئیس اسبق دانشگاه مازندران، و رئیس سابق دانشگاه نوشیروانی بابل شد. لذا در این راستا تنها راه مبارزه با اینگونه تعرضات را اتکا به صفوف محکم و مستقل و به هم پیوسته بدنه دانشجویی می دانیم.
ما دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاه مازندران از هم اکنون آمادگی خود را اعلام کرده و صریحا بیان میکنیم ما خواستار:
1) استعفای هر چه سریعتر وزیر علوم
2) آزادی بدون قید و شرط دانشجویان دانشگاه چمران اهواز
3) آزادی دانشجویان دانشگاه امیر کبیر از زندانهای سیاسی
هستیم.
زنده باد آزادی و برابری
بيش از هزار و 600 کارگر کارخانجات چاى استان گيلان بيکار شدند.
October 26, 2007
بیانیه شماره چهار دانشجویان دانشگاه چمران
سیامک مومنی دانشجوی دانشکده ی مهندسی امروز به ستاد خبری احضار شده و تا کنون خبری از او در دست نیست. همچنین امین صحرا گرد دانشجوی دانشکده ی مهندسی و سردبیر نشریه ی دانشجویی فیدوس هم به ستاد خبری احضار شد وپس از بازجویی آزاد شده است. محمدرضا جعفری از دانشجویان دانشکده ی مهندسی هم امشب به ستاد خبری احضار شده که تا کنون از سرنوشت او خبری در دست نیست.فردا شنبه فاطمه فرهادی دانشجوی دانشکده ی ادبیات بار دیگر باید خود را به ستاد خبری اطلاعات معرفی کند.
این یورش آشکار نیروهای امنیتی به دانشگاه اهواز را شدیدا محکوم می کنیم و از همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان و فعالین حقوق بشر تقاضا می کنیم برای آزادی دوستان دربند ما را یاری کنند.
جمعی از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز
درباره ی ماهیت راستین نقدهای موهومی به مارکسیسم در نشریاتی چون «شهروند امروز»، «اعتماد»
ولی آیا همه آثار او را می خوانند؟ خیر
ما می خواهیم کمتر به ما احترام کنند
در عوض با تعمق بیشتری نوشته های ما را بخوانند
«لسینگ»
برونوی مقدس در این زمانه شیطان هم برای پیشبرد کارهایش انجیل می خواند.
«مارکس»
از آن جا که حفظ استقلال پرولتاریا تنها تضمین به دست آوردن رهبری ِ انقلاب و پیروزی در آن است، یک مرزبندی ِ قاطع را در تمامی ِ عرصه های ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی طلب می کند. آن چه که از سوی جانبداران اندیشه های پادرهوای ِ راست کیش در مورد مارکسیسم ساطع می شود، پیوسته در لفافه ای زخیم پیچیده می شود که ضریب انحراف بالایی را قرار داده است که تا حدِ مشتبه کردن ِ آن با متضاد خویش پیش می رود و به گفته ﻰ برشت تمام جنبه های افراطی ِ سرمایه داری را به کمونیسم نسبت می دهد. برابری در مارکسیسم را با یکسان کردن و شبیه سازی ِ انسان ها، یکی می کند که عیناً در جامعه ﻰ سرمایه داری رخ داده است. جامعه ﻰ بورژوایی جامعه ﻰ احساس های پژمرده تمامی انسان ها را تبدیل به فانتزی های هالیوودی و فرد را تبدیل به فانتزی ِ اتمیستی ِ رابینسون کروزه ای کرده است. ارزش های بیگانه ای را به صورت جمعی بر انسان ها حاکم کرده است که فرد را در پای آن ارزش های جمعی به مسلخ می برد و اتهام نابودی ِ فردیت فرد را به پای جمع به مارکسیسم می زند. در صورتی که هدف مارکس، تحقق کامل فردیت است که در پیوند با دست یافتن به اجتماعی ست که در آن ضرورت های تاریخی و فراتاریخی چنان سازمان یافته اند که شکوفایی فرد و خودبیانگری و خودآفرینی ِ وی بتواند در آن به عینیت برسد. در جامعه ﻰ سرمایه محور امروز انسان ها به درجه ﻰ از همنوایی و همشکلی رسیده اند که فردیتشان به میزان چشمگیری نابود شده است. آنها کالاهایی هستند در خدمت نهادهای پرتوان. این واقعیت جامعه ﻰ سرمایه داری را به سختی بتواند از کاریکاتور سوسیالیسم ِ مارکسیستی، آن طور که از سوی مخالفان آن ترسیم شده، متمایز کرد. آنها به جسته گریخته هایی که از ادله ﻰ مارکسیستی به گوششان خورده است متوسل شده و آن را وارونه جلوه می دهند. کمونیسم را اتوپیا می کنند و تمامی ِ مکاشفات مارکس را بشارت های اخلاقی می پندارند که مارکس آنها را پیامبرگونه در تمام عمر موعظه کرده و بشریت را بدان نوید داده است و آلترناتیو چپ را یک آرمان شهر دست نیافتنی با واقعیت و فراموش می کنند که این ماتریالیسم تاریخی ِ مارکس است که به بهترین نحو و علمی ترین روش، فهم درست از جهان را به ویژه فهم جهان تاریخی و اجتماعی انسان را شرطی لازم برای محقق شدن ِ عمل انضمامی موفق، دریافته است.
از وظایف ماست که با این تغییر سمت همه جانبه در آگاهی و با این انحرافات که به دستآویزی در تقابل اجتماعی و ایدئولوژیک (تفسیر مبارزه ﻰ طبقاتی تبدیل به سلاح مبارزه ﻰ طبقاتی می شود، درست همان طور که معنی ِ دموکراسی تبدیل به صحنه ای برای مبارزه برای تعیین مضمون دموکراسی می گردد) دست به مبارزه ای بی امان و پیگیر زنیم و با شفاف سازی و تعیین حدود و ثغور، از ارائه ﻰ تصویرهای عوامانه از مارکسیسم جلوگیری نماییم. پاسخ این انحرافات نیز هر چند عملاً دشوار باشد، اصولاً ساده است: پاسخ ِ دموکراسی ِ کاذب، دموکراسی ِ واقعی است و ابهامات مارکسیسم های گوناگون و تصاویر کج و معوج را تنها می توان به کمک مارکسیسم مارکس و خطوط اصلی ِ اندیشه ﻰ وی و با پراتیک و مبارزه ﻰ مداوم، زدود. زمانی لنین در «دولت و انقلاب» نوشت: اکنون برای ارائه ﻰ مارکسیسم تحریف نشده به توده ﻰ مردم، واقعاً باید دست به حفاری زد.
اسّ و اساس عمده ﻰ این کینه، منافع بسیار واقعی بورژوازی است. آن ها با ارائه ﻰ تصویری باژگونه، می خواهند به زیست وضعیت موجود یاری رسانند. لنین می گوید: مادام که افراد فرانگیرند در پس هر یک از جملات، اظهارات و وعده و وعیدهای اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند، در سیاست همواره قربانی ِ سفیهانه ﻰ فریب و خودفریبی بوده و خواهند بود (سه منبع و سه جزء مارکسیسم، لنین).
دیالکتیکِ تاریخ چنان است که پیروزی ِ مارکسیسم، دشمنان خود را وادار می نماید که به لباس مارکسیسم درآیند. بورژوازی می خواهد همه چیز را مال خود کند. سفله گویی های عجیب آنان در مورد مارکسیسم، در این ظرف است که معنا می یابد. نمود حرف های آنان از این رهگذر است که به ماهیت واقعی ِ آنان پیوند می خورد. ایدئولوژی ها با گمراه کردن ِ استثمار پذیران در مورد موقعیت شان در جامعه سعی در حفظ و بقای جامعه ﻰ طبقاتی دارند و سعی در جلوه دادن طبقه ای خاص به صورت منافع عمومی. این است ماهیت راستین اظهار نظرها و ژاژخاییهای اخیر لیبرالیسم ترسوی ایرانی در ارگانهای رسمیشان. آنها در مطبوعات یک سر و صد زبان خویش سعی می کنند با تحریف مارکسیسم این برنده ترین سلاح طبقات فرودست در مبارزه ﻰ طبقاتی آن را تبدیل به یک نظریه ﻰ انتقادی ـ فرهنگی و به سکه های بی نقش دیگر، کنند. در راستای همان منافع طبقاتی و سیاسی شان، در شرایط حاکم بر کشور تلاش می کنند در جهت جاانداختن یک مارکسیسم اخته شده زیرا که چپ بزرگترین دشمن آنهاست و آلترناتیو چپ بزرگترین و انسانی ترین رغیب آنان.
رشد مارکسیسم و بسط و تحکیم اندیشه های آن در سالیان اخیر در میان جنبش های گوناگون اجتماعی و حاکم شدن منظر کارگری بر افق این جنبش ها، موجب آن می شود که حملات بورژوازی بر ضد مارکسیسم زیادتر و شدیدتر گردد و در همین راستا دست به ائتلاف گسترده ای زنند. لیبرالیسم میان پوسیده کوشش می کند به شکل اپورتونیسم ِ سوسیالیستی خود را جا نماید. لیبرالیسم ترسوی ایرانی که بارها در برابر ارتجاع سر تکریم فرود آورده و فرود خواهد آورد. در این شرایط است که سوسیال دموکراسی ِ پارلمانتاریستی می شود مارکسیسم ناب و امید خسروی ها و بابک احمدی ها و فرخ نگهدارها می شوند طلایه دار اندیشه های سوسیالیستی در ایران. نتیجه ﻰ سیاسی ِ ساده و الگوسازی های مکانیکی چون دولت رانت خوار نفتی، تئوری اصلاحات و نظریه ﻰ فقدان دموکراتیک توده ای و آشفته بافی های دیگر به عنوان علل دیکتاتوری ِ حاکم بر ایران چیزی نخواهد بود جز درغلتاندن ِ جامعه ﻰ ایرانی به چنگال چندین دهه استبداد و دیکتاتوری دیگر با روبنایی متفاوت (واکاوی و طرح و نقد این نظریه ها در این مجال نمی گنجد).
زنده باد آزادی و برابری
اطلاعیه شماره سه دانشجویان دانشگاه اهواز
از وضعیت دیگر دستگیرشدگان هنوز خبر جدیدی منتشر نشده است و همچنان از محل ِ نگهداری و چگونگی رفتار با آنان کاملا بی خبریم و ستاد خبری اطلاعات هیچ گونه اهمیتی به خواسته های خانواده های دستگیرشدگان نمی دهد .
برای ما کاملا واضح و روشن است که بداندیشان تصمیم گرفته اند به هر ترفندی که شده دانشجویان ِ دستگیرشده را متهم به عملی ناکرده کنند .
از این طریق دوباره از همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان ِ ایران و جهان و دانشجویان ِ دانشگاه چمران اهواز و دیگر دانشگاه های ایران تقاضا داریم برای آزادی دستگیرشدگان ما را یاری دهند .
جمعی از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز
3/8/86
October 25, 2007
ثبت نام اجباری بسیجیان در دانشگاه
یکی از استادان این دانشگاه دراینباره به خبرنگار نوروز گفت: گروه حقوق دانشگاه علامه طباطبایی، هر ساله 6 نفر را برای تحصیل در مقطع دکترا میپذیرد. اما امسال آقای شریعتی، ریاست این دانشگاه، یک خانم دیگر را هم به لیست ثبت نام اضافه کرده است که حتی این خانم قبول نشده و از سهمیه خود هم استفاده نکرده، بنابراین ایشان با مقاومت اساتید گروه حقوق در ثبت نام این خانم مواجه شده و همه استادان را تهدید به اخراج از دانشگاه نمود.
وی که نخواست نامش فاش شود، افزود: ما نمیگوییم که ایشان دکترا نخواند، بلکه این خانم میتواند در دانشگاههای دیگر مثل دانشگاه شاهد تحصیل کند.
وی در خصوص چگونگی سهمیه حافظان قرآن، گفت: طبق قانون مفسران و حافظان قرآن میتوانند با استفاده از سهمیه خود و بدون کنکور، در رشته مربوط به قرآن، در مقطع دکترا تحصیل کنند اما رشته حقوق مرتبط با قرآن و الهیات نیست.وی همچنین افزود: این خانم اکنون در سر کلاس درس مینشیند و علیرغم اعتراض و انتقادات اساتید به ایشان، وی همچنان کار خود را انجام میدهد
بیانیه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب پیرامون اتفاقات دانشگاه چمران اهواز
این حمله مستقیم به ابتدایی ترین حقوق و آزادی های دانشجویان دانشگاه چمران ، تنها به بهانه ی برگزاری نمایشگاه کتابی که کتابهای آن نیز با مجوز رسمی وزارت ارشاد همین دولت انتشار یافته است و با این همه با سلیقه انحصارطلبانه حراست و ریاست دانشگاه – که گذشته از کتابهای چپ ، حتی ارائه ی اشعارفروغ فرخزاد را نیز تاب نمی آورده !! – هماهنگ نبوده است ، با کمک بازوی سرکوب اطلاعات و امنیت کشور به نمایش اذهان عموم جامعه در آمده است . حق بدیهی انسانها برای تبلیغ و اظهار آزادانه ی نظراتشان در کالبد جامعه ای که در آن زندگی می کنند ، آنهم تنها به دلیل برگزاری یک نمایشگاه کتاب اینچنین زیر پا لگدمال می شود . از دولتی که امنیتش تحت عنوان « امنیت ملی » ، با یک نمایشگاه کوچک کتاب در یک گوشه این کشور ، تا این حد به خطر می افتد، چنین برخوردی انتظار می رود . اما برای دانشجویان آنچه اهمیت دارد نه امنیت دولت ، که امنیت جان و آزادی خودشان می باشد و تأمین آن جز از مسیر اتحاد نیروهای دانشجویی متعهد به بدنه دانشجویان در سراسر دانشگاههای ایران نمی گذرد . مقاومت یکپارچه ، هماهنگ و متشکل دانشجویان دانشگاهها در برابر فرایند سلب حقوق و آزادیهای تقلیل ناپذیر آنها ، یگانه راه ممکن برای غلبه بر تهاجم استبداد و دستیابی به پیروزی ست .
ما دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران حمایت خود را از هر حرکت دانشجویی که به قصد آزادی دانشجویان دربند دانشگاه اهواز –جواد علیخانی، مهدی معصومی ، راعی نیکزاد ، جواد توللی ، فاطمه فرهادی و روزبه رحیمی - صورت گیرد اعلام کرده و خواهان آزادی بی قید و شرط و سریع تمامی همنوعان بازداشتیمان از تفتیشگاههای اطلاعات اهواز و به رسمیت شناختن حق ارائه آزادانه نظرات دانشجویان این دانشگاه از جانب مدیریت آن می باشیم .
زنده باد آزادی و برابری
دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران
بازداشت ها در اهواز ادامه دارد
اطلاعیه شماره دو دانشجویان دانشگاه چمران
(برای آزادیِ روزبه رحیمی، جواد علیخانی،مهدی معصومی،راعی نیکزاد و جواد توللی)
به دنبال دستگیری پنج تن از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز،روز چهار شنبه 2/8/86 سجاد سلمان زاده دانشجوی دانشکده ی مهندسی و مدیر مسئول نشریه ی توقیف شده ی آلترناتیو و محمد امین عندلیبی دانشجوی دانشکده ی دامپزشکی به ستاد خبری اطلاعات احضار شده و پس از چند ساعت بازجویی آزاد شدند.خانم ها فاطمه فرهادی و زهرا ابراهیمی دانشجویان دانشکده ی ادبیات هم به ستاد خبری احضار شده اند و باید صبح روز پنج شنبه 3/8/86خود را به ستاد خبری اطلاعات معرفی کنند.
در پی مراجعه ی پدر یکی از دانشجویانِ دستگیر شده(روزبه رحیمی)به ستاد خبری اطلاعات و اعتراضِ وی به دستگیریِ فرزندش و جوابگو نبودن ستاد خبری، با او به شدت برخورد شده و برای ساعاتی پدر شصت ساله ی روزبه رحیمی را بازداشت کرده و پس از چند ساعت وی را آزاد کردند.
هنوز مشخص نیست که به چه دلیلی این دانشجویان دستگیر و احضار می شوند و تنها از سوی ستاد خبری به مراجعه کنندگان اعلام شده که دانشجویان دستگیر شده علیه امنیت ملی اقدام کرده اند!
نکته ی قابل توجه این است که تمامی دستگیر شدگان و احضار شدگان از فعالین دانشجویی هستند که در زمینه های مختلف فرهنگی و اجتماعی فعالیت می کردند.پس به این ترتیب در واقع هدف از این دستگیری ها سرکوب کامل دانشگاه است تا حلقه ی سرکوب هر چه تنگ تر گردد.در این میان دانشجویان باید بیش از پیش، با همبستگی و اتحاد بیشتری در مقابل این محدودیت ها و تجاوز به حقوق دانشجویان به مبارزه و مقاومت بپردازند.
از همه ی آزادی خواهان و برابری طلبان تقاضا می کنیم برای آزادیِ دانشجویانِ دربند ما را یاری کنید.
جمعی از دانشجویان دانشگاه چمران اهواز
2/8/86
October 24, 2007
دانشجوی دانشگاه یزد به دادگاه احضار شد
بر گرفته از وبلاگ حسام
هشدار! دانشجویان دانشگاه اهواز بازداشت شدند
قابل توجه است کتابهایی که در این نمایشگاه به نمایش درآمده بود همکنون توسط حراست این دانشگاه توقیف شده و به دانشجویانی که برای بازپسگیری کتابها مراجعه می کنند، گفته می شود که دستور از جایی رسیده که ما کتابها را تحویل ندهیم!! در ضمن به برادر یکی از دانشجویان بازداشتی گفته شده که ستاد خبری وزارت اطلاعات به موقع توطئه ای را کشف کرده و همکنون قضیه در حال بررسی است!
خبر رسیده از دانشگاه پلی تکنیک:
تظاهرات گسترده دانشجویان در ونزوئلا در مخالفت با حرکات پوپولیستی هوگو چاوز
گزارش مهم از تجمع در دانشگاه قزوین
October 23, 2007
برگزاری تجمع در دانشگاه بوعلی همدان
October 22, 2007
گزارشی از تجمع امروز در دانشگاه پلی تکنیک
تجمع در ساعت 12 ظهر با راه پیمایی دانشجویان معترض در صحن دانشگاه آغاز شد. حضورگسترده ی کادر حراست دانشگاه و نیز نیروهای امنیتی و خارج دانشگاهی در محوطه برگزاری تجمع کاملا ً محسوس بود . نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشگاههای تهران، خواجه نصیر ، شریف و ... در این تریبون به قرائت بیانیه های خود پیرامون احکام صادره برای دانشجویان پلی تکنیک پرداختند . برخی از فعالین دفتر تحکیم نیز فرصت ایراد سخنرانی پیدا کردند.
برخی از شعارهایی که امروز از سوی دانشجویان سر داده شد عبارت است از: «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر ارتجاع »، «احمدی پینوشه ایران شیلی نمیشه»، «دانشجوی زندانی آزاد باید گردد»، «رئیس انتصابی استعفا، استعفا»، «مرگ بر سازشکار»، «برپا خیز از جا کن بنای کاخ دشمن» و .... .
نظرات جریان چپ در پلاکاردهایی که حاوی پیام هایی مانند: «آزادی برابری»، «جنبش دانشجویی متحد جنبش کارگری و جنبش زنان»، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «احمد قصابان، مجید توکلی و احسان منصوری آزاد باید گردند»، «اتحاد، مبارزه، پیروزی» و .... در دست دانشجویان بود به روشنی بیان گردید.
جریان چپ حاضر در برنامه، با گرفتن زمان از مجری تریبون، بیانیه های خود را قرائت کرد. انجمن اسلامی که از هژمونی کامل فعالین چپ در این برنامه چندان راضی نبود، این نارضایتی را با اعتراض به محتوای پلاکاردهای سرخ رنگ جریان چپ در همان ابتدای برنامه عیان کرد و در تلاشی بی ثمر بر آن بود تا به هر بهانه ای برخی از این پلاکاردها را به پایین بکشد و همچنین در هنگام قرائت بیانیه دانشجویان چپ رادیکال و دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک اقدام به کار شکنی می نمود. آخرین حربه کودکانه جریان راست دانشگاهی برای انکار حضور قاطعانه فعالین چپ، پرهیز از انتشار عکسهای این تجمع و صرفا انتشار یک عکس جعلی بود که اساسا متعلق به تجمع دانشگاه دیگر است.
نکته ی قابل توجه در این میان، اقدام تعدادی از دانشجویان وابسته به یکی از طیف های راست برای مقابله با حرکت جمعی دانشجویان و ایجاد اختلاف در میان طیف های مختلف دانشجویی بود که با حمله به فعالینی که پلاکاردهای اعتراضی در دست داشتند همراه شد. این عناصر، پلاکارد «یا سوسیالیسم یا بربریت» را نیز پاره کردند.
پس از اتمام سخنرانی ها و حرکت دانشجویان به سمت در خیابان ولیعصر، تلاش جریان راست برای مخدوش کردن حضور فعالین دانشجویی در این اعتراض دانشجوئی به کوشش آنان برای حضور انحصاری خود در صف اول تجمع تبدیل شد. جریان راست در تلاش بودند که از حضور پلاکاردهای چپ در جلوی تجمع ممانعت به عمل آورند که البته در این اقدام خود نا موفق شده و جریان چپ توانست با اعلام حضور برجسته خود در برنامه نشان دهد که در دانشگاه پلی تکنیک نیز از این پس هژمونی خود را – همانند دیگر دانشگاهها – اعمال خواهد کرد. عکسها و تصاویر منتشر شده از سوی رسانه های چپ دانشجوئی به خوبی نمایانگر حضور برجسته جریان چپ در این دانشگاه می باشد.
در انتهای برنامه، دانشجویان برای رساندن صدای اعتراض خود به سمت درب خیابان ولی عصر حرکت کرده و با سر دادن شعارهایی همچون مرگ بر دیکتاتور و خواندن سرود یار دبستانی برنامه اعتراضی خود را به پایان بردند. همزمان با پراکنده شدن دانشجویان تعدادی از آنها توسط انتظامات دانشگاه به دفتر حراست منتقل شدند و تعدادی نیز خارج از دانشگاه توسط نیروی پلیس بازداشت شده و به کلانتری 148 چهار راه ولیعصر انتقال داده شدند.
فایل صوتی بیانیه نهایی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب
دستگیری تعدادی از دانشجویان معترض
پس از پایان یافتن تجمع دانشجویان در پلی تکنیک و خروج آنان از دانشگاه، نیروی انتظامی اقدام به بازداشت تعدادی از دانشجویان نموده است.
تعدادی از دانشجویان پس از خروج از خیابان رشت و وارد شدن به خیابان ولیعصر مورد تعقیب پلیس قرار گرفتند و نکته ی جالب در این دستگیری این است که درجه داران نیروی انتظامی با فریاد "دزد، دزد" اقدام به تعقیب و بازداشت این دانشجویان کردند. همچنین یکی از دانشجویان چپ که در حال تهیه ی عکس از تجمع و اعتراضات بود، توسط حراست دانشگاه بازداشت شده و دوربین وی ضبط شده است.
هم اکنون دانشجویان به علت احتمال دستگیری توسط نیروهای امنیتی از خروج از دانشگاه خودداری می کنند.
بیانیه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب خوانده شد
بیانیه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه های ایران توسط بیتا صمیمی زاد دانشجوی پلی تکنیکی خوانده شد و با تشویق دانشجویان و سر دادن شعار توسط دانشجویان معترض حمایت شد.
بیانیه ی دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک
محسن غمین از نیروهای سوسیالیست پلی تکنیک هم اینک در حال قرائت بیانیه این طیف در تریبون اعتراضی دانشجویان است.
درگیری و تجمع در خارج از دانشگاه
پلاکاردهای دانشجویان در اعتراض امروز
زندانی سیاسی آزاد باید گردد
دانشجوی زندانی قربانی جنگ جناحی
نه حمله ی خارجی نه تحریم اقتصادی
جنبش دانشجویی متحد جنبش کارگری
ما خواهان ایجاد تشکلهای مستقل دانشجوئی هستیم
حکومت نظامی در پلی تکنیک شروع شد!
دلواپسان پلی تکنیک!!
بیانیه دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران
پیرامون احكام صادره برای سه دانشجوی پلی تكنیك
تنها راه تداوم و پیروزی جنبش ، مبارزه پیگیرانه است.
امروز در شرایطی به سر می بریم كه جامعه و جنبش های اجتماعی در موقعیتی خطرناك و سرنوشت ساز قرار گرفته اند . همگان می دانند كه تعرضی وسیع به ابتدایی ترین حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی در جریان است . هدف اصلی این تعرض سبعانه چیزی جز امحاء و نابود سازی جنبش های اجتماعی آزادی خواه و معترض به وضعیت موجود نیست . قرار است دور دیگری از بقاء حاكمیت بر ویرانه این جنبشها استوار شود . استراتژی همیشگی حاكمیت در مقابل جنبشهای آزادی خواه كه همواره چیزی جز سركوب عریان نبوده است ، به واسطه ترس از تعمیق و رادیكالیزه شدن این جنبشها و بر متن تشدید تخاصمات خارجی و دست بالا پیدا كردن رژیم در این تخاصمات ، به بركت سیاستهای امپریالیستی آمریكا و متحدینش در منطقه ، اوج گرفته است . جنبش كارگری و اعتراضات معلمان و دیگر اقشار زحمتكش جامعه به شدت سركوب می شود و مبارزین آن راهی زندان می شوند . خواسته های برحق جنبش زنان لگدمال می شود و دستگیری فعالان این جنبش شدت می یابد . به بهانه برقراری امنیت اجتماعی ، حرمت انسانی شهروندان عادی جامعه پایمال می شود .
نوك تیز پیكان این حمله ، اما متوجه دانشگاه و جنبش دانشجویی ست . نظم حاكم به خوبی می داند كه بدون سركوب تمام عیار جنبش دانشجویی ، كه اساسا ً سویه ای سیاسی دارد و معطوف به ایجاد تغییرات رادیكال سیاسی و اجتماعی ست ، عقب راندن جامعه ممكن نیست . تحمیل خفقان به جامعه بدون درهم شكستن بلندگوی رسای اعتراض آزادی خواهانه آن – یعنی دانشگاه – ممكن نیست . در عین حال در طرف مقابل نیز عقیم گذاشتن سیاست سركوب و از بین بردن فضای نظامی حاكم بر جامعه بدون مبارزه ای پیگیرانه ، قاطع ، متشكل و هدفمند ممكن نیست . بدون شك جنبش دانشجویی سهم بزرگی در به پیش راندن این مبارزه و به پیروزی رساندن آن بر دوش دارد . در این میان جنبش دانشجویی بدون اتخاذ استراتژی ، سیاست و افقی رادیكال و سازش ناپذیر ، در تمایز با جناحهای مختلف حكومتی و همچنین دولتهای خارجی و در تقابل با سیاستها و نسخه های گوناگون و ارتجاعی آنان قادر نخواهد بود مبارزه ای پیروزمند را به سرانجام رساند . نباید اجازه داد كه جناحهای مختلف قدرت حاكم ، جنبش دانشجویی را به پیاده نظام خویش تبدیل و آنرا به خود ضمیمه كنند . نباید اجازه داد دور دیگری از مبارزه دانشجویان و فداكاری های آنها به پای چنین جریاناتی نوشته شوند . توهم جنبش دانشجویی به افق سازشكارانه و تماما ً واپس گرایانه ی جناحهای به اصطلاح منتقد « درون حكومتی » تنها فعالان این جنبش را به مسلخ سركوب و بی افقی می كشاند . همچنانكه می تواند این سه دانشجوی زندانی را قربانی اصطكاك منافع و نبرد قدرت جناحین حاكمیت جمهوری اسلامی دانست .
پس از شكست اپوزیسیون راست طرفدار غرب در پیشبرد برنامه های سیاسی خود در ایران ، گرایشات راست و لیبرالی درون حاكمیت ( از قبیل احزابی چون كارگزاران ، جبهه ی مشاركت ، اعتماد ملی و بقایای نهضت آزادی ) با به راه انداختن كمپینی كثیف علیه فعالین رادیكال دانشجویی ، با توسل به تحریك نیروهای سركوب دولتی و نزدیك به دولت موجود ، به تقلایی مزبوحانه در جهت مصادره جنبش دانشجویی در خدمت رقابتهای انتخاباتی و فرا انتخاباتی خود با جناح حاكم بر همین « دولت » ( ! ) افتاده اند . ضروری ست جنبش رادیكال دانشجویی ، با اتكا به بدنه دانشجویان ، به منظور حفظ استقلال خود در مواجهه با جناحین قدرت حاكم و در برابر فرایند تغذیه تمامیت رژیم از نیروی فكری و مادی این جنبش و تضعیف نیروهای مترقی اجتماعی مقاومت نمایند .
باز هم تأكید می كنیم ، امروز تنها اتحاد استراتژیك جنبشهای اجتماعی ، جنبش كارگری و اقشار زحمتكش جامعه ، زنان و دانشجویان و همبستگی آنها برای پیشبرد مبارزه ای رادیكال ، سازش ناپذیر ، متشكل و هدفمند و مرزبندی صریح سیاسی با جناحهای مختلف قدرت و دخالت دولتهای خارجی ، به ویژه آمریكا و متحدانش ، می تواند تضمین كننده پیروزی بر استبداد و به كرسی نشاندن آزادی و برابری باشد .
ما دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران ، ضمن پافشاری بر خواست آزادی فوری دانشجویان زندانی پلی تكنیكی ( قصابان ، توكلی ، منصوری ) و فراخواندن دانشجویان به مبارزه برای رهایی آنان و محكومیت هر نوع استدعا و استمداد از شخصیتها و نهادهای حاكمیت ، برای آزادی دانشجویان ، خواستار تحقق بدون قید و شرط مطالبات زیر می باشیم :
1- آزادی فوری دانشجویان دربند و كلیه زندانیان سیاسی
2- لغو كلیه احكام كمیته های انضباطی و تمامی تضییقات و اقدامات سركوبگرانه علیه فعالین دانشجویی
3- حذف فضای پادگانی و نظامی حاكم بر دانشگاه و آزادی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی در دانشگاه
4- آزادی برپایی تشكلهای مستقل دانشجویی ، به عنوان ظرف اعمال اراده دانشجویی و الغاء انحصار تشكلهای حكومتی در دانشگاهها
5- لغو هرگونه تبعیض برمبنای جنسیت در دانشگاه و الغاء هرگونه جداسازی جنسیتی
6- تحقق تمامی خواسته های صنفی دانشجویان
دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب دانشگاههای ایران
October 20, 2007
October 19, 2007
گزارش رسیده از وضعیت یک معلم تبعیدی
درآغازمهر۱۳۸۶باران مهرورزی برحمیدوخانواده اش باریدن گرفت،اما این باران ناگهان سیلاب شد و حمید را تا دیار غربت با خود افتان و خیزان برد.
آقاي حميد رحمتي، معلمي است كه به حكم دادگاه اداري استان اصفهان به 3سال تبعيدمحكوم شده است.حميد اهل شهرضا است،كودكي،نوجواني ،جواني واندكي ازميانسالي اش رادرشهرضا پشت سرگذارده است.حميد فوق ديپلم آموزش ابتدايي است.نزديك به 14 سال است كه معلم بوده، روزهاي آخر شهريوربه خاطر فريادعدالت خواهي محکوم به تبعید شد. او را به روستاي زرين آباد در 20كيلومتري شهر ساري استان مازندران فرستاده اند.حميد در باره ي آب هواي آنجا مي گويد: "آب وهواي آنجا بسيارخوب است. "
اماازسخن گفتن حميد دانستم كه آب و هواي دلش كمي ابريست ،خواستم ازخود حميد بپرسم . اوگفت: "خوشحال هستم ،نه ازاينكه ازخانواده دورم ،بلكه به اين خاطر كه جنبش معلمان براي بهبود معيشت آنان نتيجه داده،ودرآينده اميد بيشتري به آن مي رود."
ازسخن گفتن حميد به اين فكرافتادم كه :
رنج كشيدن به خاطرهدفهاي بزرگ چه شكوهي به انسان مي بخشد.حرفهايش را شيرين مي نمايد،متانت دررفتارش هويداست.در پشت شيشه ي لبخندهايش،دراعماق درياي قلبش اندوهي گرانبها به سان مرواريد مي درخشد.
همسرحميد،سركارخانم زهره رحمتي ،فوق ديپلم ديني و عربي دارد.وي دبيرمقطع راهنمايي است.كه ياربا وفايي براي حميد بوده است،هرگزاوراتنها نگذاشته،ايشان به هنگام دستگيري حميد درشهرضا مي گفت : "همسرمن براي اجراي عدالت در جامعه مبارزه مي كند،اين باعث افتخارمن است."
حميد درباره ي همكاران مي گويد: آنان به من بسيارلطف دارند،هم همكاران شهرضا مرا خوب بدرقه ي كردند،وهم همكاران ساري از من استقبال خوبي داشتند.
آقاي رحمتي درباره ي تصويب لايحه ي مديريت خدمات كشوري مي گويد: اگراين لايحه را خالي از محتوا نكرده باشند خوب است،اگرآنطوري باشد،كه معلمان رااززيرخط فقر بالابكشد ،جاي تشكر هم دارد.
آخرین اخبار دانشگاه پلی تکنیک:
مدیریت این بخش از دانشگاه پلی تکنیک با فردی تحت عنوان روزبهانی است و در دو ترم گذشته در ادامه تحمیل محدودیت به دانشگاه و محیط علمی، اقدام به پایین آوردن کمک هزینه انتشار نشریات تا مرز بیست و پنج تومان کرده است، این در حالیست که در طول سال گذشته افزایش قیمت کاغذ موجب افزایش ده تومانی تهیه هر برگ کاغذ یعنی چهل تومان شده است. از طرفی دیگر، فرمولی برای محاسبه پرداخت کمک هزینه در نظر گرفته که در خوش بینانه ترین حالت 39 درصد کل هزینه را به دانشجو بر می گرداند(39=3333) و این در صورت 100 درصد تولیدی بودن مطالب نشریه توسط هیئت تحریریه می باشد! وحالت بدبینانه ی آن تنها 8 درصد کل هزینه را شامل می شود!
دربخشی از این دستورالعمل، فرد نامبرده که مسلما با پیشنهاد رئیس دانشگاه و نهادهای غیرمسئول بیرون دانشگاه برای محدود کردن نشریات، آن را تدارک دیده، خواسته است که تمام تصاویر مطالب، اخبارو مقالاتی که توسط دانشجو تهیه می شود، بر گرفته از جای دیگری نباشد و تصاویر آن با همان امکانات نداشته دانشجویی! تولید شوند.
می دانیم که در تمام نشریات بزرگ و کوچک جهان درج مقالات با نام های مستعار و یا کاریکاتور و متون ادبی با نام های مستعار مرسوم است ولی در این دستور العمل افراطی مشخص نیست بنا به چه اهدافی خواسته شده است که حتما نام نویسنده واقعی ذکر شود!! روشن است، این در فضای دانشگاهی ای که فعالین دانشجویی آن همیشه زیر تیغ تهدید و فشار دانشگاه و نهادهای بیرون دانشگاه بوده اند جای سئوال دارد.
به نظر می رسد که استفاده از مطالب فنی و پر محتوای سایر دانشگاهها و یا مطالب بسیار مهم روزانه از سایر منابع و درج آنها در نشریات دانشجویی مزیت و برتری و مورد توجه دانشجویان است که در این دستور العمل(که از اول سال جدید بنا گذاشته شده و از اول مهر نیز اجرایی شده است)، خواهان حذف تمام آنها شده اند!
در بند دیگری این دستور العمل جدید صراحتا با اشاره به عدم اقتباس از سایر نشریات و با توجه به بندهای قبل( محدودیت برای مدیر مسئول در درج مقاله در سایر نشریات)به صورت ماهرانه ای سعی در قطع ارتباط نشریات دانشجویی شده است.
از طنزهای این دستور العمل کذایی، عبارت« درصد تولیدی بودن، برابر نسبت حجم مطالب تولیدی نشریه پس از صفحه بندی به کل حجم نشریه ضرب در صد می باشد» که مشخص نیست این کار با وجب گرفتن صورت می گیرد یا توسط چه تعداد کارشناس کارمند استخدام شده در امور نشریات با حقوق... ، که قرار است سانتیمتر مربع مساحت مطالب را مقایسه کنند.
کمبود امکانات آموزشی در مدارس سیستان و بلوچستان
بازداشت فعال کارگری شهر کارون:
October 18, 2007
اعتراض نسبت به تبعیض جنسیتی
October 17, 2007
تجمع در پلی تکنیک
بیانیه دانشجویان دانشکده اقتصاد دانشگاه سیستان و بلوچستان
ماه مهر آن ماه مهربان و بازیهای راه مدرسه به یاد نسلهای آرماندار، حسدار، مهردار و جریاندار؛ یاد آن کلاس کوچک با نیمکتهای چوبیاش و عطر حضور معلم، چه تلخ است فاصلهی آن کلاس کوچک تا حیاط آن زندان در روزگاری که امنیت ملی مملکتی که با نان معلمی و حق کارگری و صدای دانشجویی و نوای استادی گره خورده است. مهر آغاز شد در حالی که کلاسمان خالی بود از حضور هفت ماه مهربان. از محمد رضایی گرگانی تا رسول براقی. معلمانی صبور و فداکار که به حکم دادگاه انقلاب محکوم گشتهاند به اخلال در نظم عمومی و اقدام علیه امنیت ملی. همان امنیت ملی که تضمینی است برای اقتدار و توازن یک ملت از هر گروه و قوم و زبان بر اساس قانونی که آزادی را مقدم بر زیست آدمی میداند و اعتراض را حق مسلم یک انسان.اما تراژدی دموکراسی در آنجا است که در این دیار حاکمان از پرسشگری و آزادی جهانیان میگویند و محروم کردهاند یاران دبستانی را از طرح این سوال که درد نان داشتن و آزادی جرم است یا گناه؟ از حقوق محرومین و مستضعفین گفتند و شعار دادند. اما چه تلخ بود ماجرای خودسوزی کارگر یاسوجی یا اخراج دهها تن از کارگران سندیکای اتوبوسرانی.چه تلختر بود این ماه مهر در دانشگاه. جایی که خانه ما است. همان جایی که در کلاس، شاگرد بود و استاد و گفتن و شنیدن از درد استبداد، که امروز نه استادی مانده و نه شاگردی که همه را تاراج بردهاند به نام امنیت ملی. حاکمان از تعالی روح بشری گفتند و بستند درهای دانشگاهها را به روی دهها تن از فرزندان این سرزمین و اینگونه بود که اساتید به نامی چون «بشیریه» و «جعفری» و «سمتی» و «شاهنده» و «کدیور» به همراه دو استاد دانشگاه سیستان و بلوچستان؛ «دکتر بندریان» و «مهندس صفایی» به حکم بازنشستگی اجباری، اخراج گردند و امروز غلامعباس توسلی موسس انجمن جامعه شناسی ایران و مترجم، نویسنده و مولف بیش از هفتاد جلد کتاب جامعه شناسی را اخراج نمودهاند و روز دیگر «دکتر ایرج ملکپور» را از مرکز تقویم ایران و نیز تدریس در دانشگاه محروم مینمایند. از انقلاب فرهنگی در دانشگاهها گفتند و با کودتای فرهنگی و گاه کودتای مخملین روزی دانشگاه امیرکبیر و روز دیگر دفتر تحکیم وحدت را مورد تاخت و تاز قرار دادند که آخرین نمونهی آن حکم حبس تعلیقی دو سالهی دادگاه انقلاب در مورد بهارهی هدایت عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و فعال حقوق زنان میباشد که این دار و روزگار را قراری نباشد بر اصلاح.اما غافلند بر اینکه ما خواهیم ماند به اصلاح و می خوانیم دیگران را به همراهی در راه آزادی.همراه شو عزیز، همراه شو عزیز، همراه شو عزیز تنها نمان به درد، کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود
گزارش رسیده از استان بختیاری:
October 16, 2007
آزادی دانشجویان دانشگاه تهران در کما
October 15, 2007
جاسوس فرانسوی در گذشت!
رسوای دیگر برای پلیس ایران
اخبار رسیده از دانشجویان دانشگاه رجایی:
October 14, 2007
تجمع طرفداران محیط زیست در بندر انزلی:
عضو هيات مديره NGOشبكه سبز گيلان در مورد هدف اين تجمع گفت: ما خواستار اجراي جاده كنارگذر بر اساس مصوبه دولت كه در آن اصلاح سه كيلومتر مسير جاده لحاظ شده هستيم.
"سعيد عباسي" اظهار داشت: اگر اين مسير تغيير نكند بخش شمالي و جنوبي تالاب انزلی از هم جدا ميشود و بخشهايي از تالاب خشك خواهد شد.
وي متذكر شد: تالاب انزلی از زيستگاههاي نادر جانوري و گياهي جهان بشمار ميرود و حفظ آن وظيفه هر انسانی است.
عباسي خاطرنشان كرد: ما با توسعه و عمران و ساخت جاده كنارگذر مخالفتي نداريم ولي معتقديم بايد به عوامل مختلف ازجمله آسيب نرسيدن به محيط زيست كه لازمه توسعه است، توجه كرد.
جاده كنارگذر انزلی كه ساخت آن از سال ۱۳۷۷در كناره تالاب انزلی آغاز شد، پس از گذشت ۹سال همچنان نيمهكاره و محل مناقشه است.!!
به گفته كارشناسان محيط زيست ساخت كنارگذر از مسير فعالي موجب وارد شدن آسيب به تالاب انزلی، خشك شدن بخشهايي از تالاب، پسروي آب تالاب به طرف شهر صومعهسرا و بههم خوردن كريدور تاريخي مهاجرت پرندگان از شمال كره زمين به جنوب آن خواهد شد.
اما مجريان جاده ميگويند قطعه مورد بحث قبلا محل سكونت شماري از ساكنان انزلي بوده و اصلا جزء تالاب محسوب نميشود.!!
به گفته آنها تغيير مسير علاوه بر اين كه زمان اجراي طرح را افزايش ميدهد، هزينه زيادي را به طرح تحميل ميكند و همچنين بجاي اين كه كنارگذر باشد، به داخل شهر كشيده ميشود.
طول جاده كنارگذر انزلي ۱۶كيلومتر از طالب آباد در مسير رشت - انزلي تا بشم مسير انزلي - رضوانشهر است.
بندر انزلي از قطبهاي گردشگري و تجاري استان گيلان و كشور بشمار ميرود و سالانه بيش از دو و نيم ميليون مسافر به اين شهر سفر ميكنند
بودجه واردات بنزین تمام شد!!
محمد رضا نعمت زاده معاون وزیر نفت ایران به خبرگزاری نیمه رسمی فارس گفته است که بودجه واردات بنزین تمام شده و غلامحسین نوذری سرپرست وزارت نفت ایران مجوزی صادر کرده است تا به صورت موقت بنزین مورد نیاز وارداتی کشور تامین شود.به گفته آقای نعمت زاده، با این مجوز، روزانه حدود 14 تا 15 میلیون لیتر بنزین از خارج خریداری و وارد می شود.
ایران بخشی از بنزین مصرفی خود را از خارج وارد می کند ولی به دلیل افزایش مصرف و ناتوانی در تامین نیازهای مصرفی، از ششم تیرماه امسال بنزین را سهمیه بندی کرده است.با وجود سهمیه بندی بنزین، باز دولت ایران ناچار است تا مقادیری بنزین وارد کند و برای واردات بنزین در سال جاری دو و نیم میلیارد دلار بودجه در نظر گرفته شده بود که در در شش ماه اول تمام شده است.
سال گذشته ایران بیشتر از پنج میلیارد دلار صرف واردات بنزین کرد و دولت امیدوار بود که با اجرای سهمیه بندی مصرف کنترل شده و با نیمی از این رقم بتواند بنزین مورد نیاز وارداتی را تامین کند.اما شواهد نشان می دهد که بودجه پیش بینی شده در نیمه اول سال تمام شده و دولت باید برای تامین بودجه مورد نیاز واردات بنزین در نیمه دوم سال لایحه جدیدی به مجلس بفرستد.
میزان بودجه مورد نیاز برای واردات بنزین در نیمه دوم سال مشخص نیست ولی پیش بینی می شود که این رقم بیشتر از یک میلیارد دلار باشد. گزارش های وزارت نفت ایران نشان می دهد که مصرف روزانه بنزین به طور متوسط به حدود 61 میلیون لیتر رسیده است که نسبت به میزان مصرف بنزین پیش از سهمیه بندی دست کم بین 13 تا 15 میلیون لیتر کاهش نشان می دهد.ایران روزانه حدود 43 میلیون لیتر بنزین تولید می کند و بقیه نیاز خود را از طریق واردات تامین می کند
هر دم از این باغ بری می رسد!
October 12, 2007
بستههاي حزبالله ايران براي اساتيد دانشگاهها!!
نوشته از رفیق امین قضایی:
Amin.ghazaei@gmail.com
مذهب نگاه کژاندیش انسان به جهان نیست. بلکه برعکس کژدیسگی جامعه طبقاتی به شکل جهان است. این نگاه غلط است که انسان در طلب شناخت پدیده های طبیعی ، برداشتی روح باور از آن کرد. این برداشت از مذهب به مثابه ی اشتباه در فرآیند شناخت ، انسانی را از پیش فرض می گیرد که کنجکاو و حیران در برابر جهان ایستاده است. من منکر وجود چنین انسانی در گذشته ها و چه بسا در زمانه ی کنونی هستم. هیچ رابطه ی معرفت شناختی مستقیمی میان انسان و جهان در کار نبوده است و اصلا برقراری چنین رابطه ای غیرممکن است.چرا که شناخت از امراجتماعی و اگر دلتان می خواهد دقیقتر صحبت کنیم از زبان بوجود آمده است ، پس کوته نظری است اگر بدون امر اجتماعی از رابطه ی انسان و جهان سخن بگوییم. انسان جز از دریچه ی امر اجتماعی به جهان ننگریسته است. پس در این برداشت هیچ جایی برای امر اجتماعی در نظر گرفته نشده و مذهب صرفا نتیجه ی رویکرد خاص هستی شناختی برخی از انسانها قلمداد شده که از طرف عموم پذیرفته می شود.
برداشت دیگر از مذهب به مثابه مراسمی برای شکل گیری و تحکیم روابط اجتماعی ، هرچند از تیررس این نقد من می گریزد ، اما مذهب را از بعد معرفت شناختی آن عاری می کند. گویی مذهب تنها یک کارکرد است و از هرگونه محتوا و بینش انسانی عاری است. اما مذهب براستی حرکتی برای شناخت است ، اما نه مانند برداشت اول نتیجه ی اشتباهات انسان در جهت شناخت جهان و البته نه مانند برداشت دوم ، صرفا یک مراسم و عاری از هرگونه شناخت. خاستگاه مذهب نه یک تجربه فردی انسانی است و نه یک کارکرد اجتماعی که برای حفظ روابط سنتی جامعه به ذهن انسانها تلقین می شود. اگرچه مذهب هم یک تجسم اجتماعی دارد و هم یک شیوه زیست عقیدتی فردی ، اما نباید خاستگاه مذهب را با تاکید بر یکی از این دو بعد فردی و اجتماعی مذهب به دست آوریم.
برای مثال می توان مذهب را آموزه ، باورها و الگوهای رفتاری در زندگی دانست که برخی انسانهای کنجکاو و البته جاه طلب در اثر تجربیات فردی ابداع کرده و سپس به دلایلی کاملا تاریخی و اجتماعی مقبول جامعه افتاده است. این نمونه ای است از درک مذهب به عنوان یک تجربه ی فردی . از طرف دیگر می توان مذهب را عقایدی دانست که طبقات مسلط جامعه برای کنترل ذهن و تسلیم اکثریت فرودست ، به ایشان تلقین می کند. این برداشت شبه مارکسیستی هم همانقدر غلط است که نگاه کوته نظر اولی. نظریات دیگر مثل نظریه روان کاوی و یا شنیدن صداها در ذهن دوبخشی انسانها در دوران اولیه تمدن ، هیچگاه دلیل شیوع و رواج عقاید مذهبی و کیفیات مشابه ی آنها را توضیح نمی دهند.
اما خاستگاه مذهب نه تبدیر هدایتگران برای تسلط بر اذهان است و نه صرفا یک زمینه ی مساعد برای پذیرش برخی عقاید درباره ی جهان و شیوه ی زندگی. قبل از اینکه بخواهم عقیده ی خودم را درباره خاستگاه مذهب بیان کنم ، باید این تذکر را بدهم که درک خاستگاه مذهب با درک مذهب متفاوت است. مذهب واقعا توسط مبلغین و متشرعین مدیریت می شود و توسط رسانه ها ، کتاب ها ، آموزش و دولت و خانواده به خورد انسانها داده می شود. تلاش مذهب برای توصیف جهان و پدیده های طبیعی واقعا ناشی از ناتوانی انسانها برای شناخت علل رخدادها و سرنوشت آنهاست. اما نباید گمان کنیم که با این درک از مذهب خاستگاه مذهب را هم دریافته ایم.
همچنین در اینجا خاستگاه مذهب را نباید با علت العلل ، شرح یک ماجرای تکوینی از مذهب و یا چیزی مانند آن اشتباه گرفت. در اینجا هدف کشف روند کژدیسگی هایی است که مذهب را شکل می دهد.
برای شروع بحث من واژه ی "ضیافت" را پیش می کشم و اینکه ضیافت همان قربانگاه است. سئوال دقیق این است که چرا تمامی ضیافت ها( از بدویان گرفته تا توده های مذهبی کنونی) با ریزش خون آغاز می شود؟ چرا ضیافت قربانگاه است؟ چرا ما وقتی صاحب مالی می شویم یا موفقیتی کسب می کنیم ، بخشی از آن را به دوستان شیرینی می دهیم یا خرج صدقه و زکات می کنیم؟ می توان یک جواب سرراست به آن داد . جوابی که درست است اما کافی نیست : در دوره کشاورزی ، انسان ها یادگرفتند که هنگام برداشت از زمین ، باید مقداری از آن را به خود زمین باز پس دهند تا کشت دوباره از نو انجام گیرد. بنابراین همیشه باید مقداری از آنچه طبیعت به تو بخشیده رابه خود ِ طبیعت بازپس دهی. شما با این کار زمین را مدیون خودتان می کنید او این دین را به شما دارد که آنرا با محصولات و دفع بلایا جبران نماید. در زبان عبری و سانسکریت ، ریشه ی واژه ی ایمان با واژه ی اعتبار یکسان است. شما به خدایان اعتبار می دهید و اعتماد می کنید و این نوعی ایمان به آنهاست. به قول مارسل موس یک رابطه ی متقابل و اقتصاد هدیه در جریان است.
پس اولین کاری که با مازاد تولید انجام می شد ، قربانی کردن آن بود. مازاد تولید ، با انسانهای دیگر و محصولات شان مبادله نمی شد ، بلکه وارد مبادله ی نمادین با خدایان می شد و این خدای مذکور را مدیون می کرد تا با دفع بلایا آنرا پاسخ گوید. خدایی که به این هدیه ها پاسخی نمی داد در واقع از اعتبار او کاسته می شد. به مرور خدایان اهمیت می یافتند و یا اهمیت خود را از دست می دادند.برای مثال با موفقیت بابلیان در جنگ ها ، مردوک خدای جنگ و حافظ شهر نزد آنها اهمیت فراوان یافت. اما قربانی کردن مازاد تولید در مبادله ی نمادین ، جواب اصلی برای همسانی ضیافت و قربانگاه نیست بلکه صرفا فضا را برای تفحص روشن می سازد.
تسخیر ابزار تولید و زمین که موجب پیدایش جامعه طبقاتی شد ، وقتی میسر شد که خدایان معابد ، کاهنه ها و نمایندگانی در روی زمین پیدا کردند. تسخیر ابزار تولید یک برتری اتفاقی و توفق یک اقلیت بر اکثریت نبود بلکه منشا آن مبادلات نمادین و قربانی شدن مازاد تولید است. بنابراین حیات مذهبی همسان با حیات جامعه طبقاتی است. قربانی کردن مازاد تولید ، امر اجتماعی را به صورت یک قربانگاه بوجود آورد. قربانگاه شکل نخستین جامعه طبقاتی است. ضیافتی که توده ها در آن قربانی می شوند. این حرف بدان معنا نیست که هیچگونه مبادله ارزشها میان انسانها صورت نمی گرفت بلکه منظور این است که مبادله ی نمادین و نه مبادله ی ارزشها ، بنیان شکل گیری امراجتماعی بوده است.
اما قربانی کردن مازاد تولید ، آنطورکه معمولا می پندارند صرفا یک مبادله برای فرونشاندن ِ خشم خدایان و دورکردن ِ بلایای طبیعی نبوده است. قربانی کردن مازاد تولید ، نمادی از قربانی کردن ارزش مصرف انسان است . انسان با مازاد تولید به چیزهایی که تولید می کند ارزشی می دهد و با اعطای این ارزش ، میل خود را هم می شناسد . اما در اولین مرحله ، انسان با قربانی کردن ارزش مصرف است که آنرا می شناسد. یعنی با درک ارزش مصرف به مثابه ی غیاب آن . در اسطوره ی آفرینش خوردن میوه ممنوعه ، نمادی است از درک ارزش مصرف که منجر به سقوط انسان از بهشت اسطوره ای شد و همانطور که می دانیم سقوط آدم نمادی است از سقوط انسان به جامعه طبقاتی.
پس دلیل شکل گیری جامعه طبقاتی ، قربانی شدن ارزش مصرف است. انسان تحقق ارزش مصرف و میل خود را به صورت زندگی خدایان تصور می کرد. خدا انسانی است فنا ناپذیر که ارزش مصرف او تحقق یافته است. ارزش مصرف ، با غیاب آن به صورت زندگی خدای گونه و غیرقابل دسترس شناخته می شود. انسان آنچه را که با ارزش قلمداد می کند اهدا می کند و برعکس با همین اهدا کردن و قربانی کردن است که به ان چیز ارزش می دهد.ارزش مصرف با غیاب مصرف آن چیز شناخته می شود. من غذا را نمی خورم ، من آنرا از خودم دور می کنم ، در واقع من آنرا با روزه داری به خدا اهدا می کنم . این ضیافت است و قربانگاه ارزش مصرف من که نماد ِ بارز ِ آن خوردن است .
خواسته مذهب از توده ها ، فرونشاندن امیال ، غرایز و آرزوهای آنهاست تا ارزش مصرف آنها قربانی جامعه طبقاتی و خدایان آن شود. این مبادله ای است که با انسانها می شود: تو تسلیم می شوی و میل خود را قربانی می کنی و در بهشت چند برابر آن را باز پس می گیری. تو چند دانه بذر در زمین می کاری و چندین برابر آن را از زمین دریافت خواهی کرد. این مبادله ی نمادین ، مبادله ی مرگ است. مبادله ای که امر اجتماعی را با قربانی کردن ِ ارزش مصرف توده ها می سازد.میل به صورت بهشت به بعد از مرگ منتقل می شود. بیهوده نیست که مذهب ، امر ناسوتی و دنیوی ، شهوت ، ثروت ، غرور و هر آنچه به زادگاه ارزش مصرف تعلق دارد را پست و بی ارزش می خواند.
اما چهره ی معرفت شناختی این صیرورت کژدیسه وار جامعه طبقاتی ، درک پدیدار به مثابه ی حضور امر غایب است. زمانی چیزها برای انسان همانی بودند که هستند. هستی به سادگی هست. اما انسان زمانی می تواند وارد جهان نمادین و زبان شود که امر موجود را همچون حضور ِ امر غایب بفهمد. به همین خاطر انسان ارزش مصرف خود را با قربانی کردن آن می شناسد. یعنی آنرا به مثابه ی یک غیاب می شناسد. دلالت نیز با همین توانایی درک پدیدار به مثابه حضور امر غایب ، صورت می گیرد. انسان های بدوی به ندرت درکی از نیستی داشتند. نیستی یک پدیده ی تاریخی است و هر قدر به عقب می رویم نقش نیستی ، یعنی غیاب و نوشتار کمرنگ تر می شود. اینکه انسان چیزها را به عنوان حضور آنچه نیست بفهمد و آنرا ردی از یک چیز دیگر بداند ، نشان از این واقعیت دارد که تاریخ معرفت بشر نه با شناخت چیزهای بیشتر بلکه با فهم "نیستی " به پیش رفت.
اگر به برداشت ها و نظریاتی بازگردیم که در ابتدا نقد کردم ، پوچی و دیدگاه غلط آنها کاملا مشخص می شود. انسان موجودی کنجکاو و حیران در برابر جهان نبود که به پدیده های طبیعی خواصی انسانی ببخشد. دلیل اینکه خدایان نماینده پدیده های طبیعی بودند ، ناتوانی انسان از درک علت ِ رخدادهای طبیعی نبود، این چیزی است که در واقع بعدها در نزد فیلسوفان طبیعی یونان باستان رخ داد. انسان ، جهان را انسانی کرد اما نه به عنوان یک اشتباه در درک علت ها و رخدادها بلکه برای شناخت خودش ، شناخت ارزش مصرف اش به مثابه یک غیاب . با این قربانی کردن ارزش مصرف او وارد مبادله ای می شد که روابط اجتماعی را بنیان می نهاد. مراسم و تابوها نیرومندترین شکل اجتماعی جوامع بدوی است. با توجه به اینکه جامعه طبقاتی بعد از مذاهب و مراسم رخ داده این عقیده را هم نمی توان پذیرفت که مذهب صرفا تدبیر طبقات مسلط برای غلبه و خریداری رضای فرودستان است. از نظریه روان کاوی صحبتی به میان نیامد. میان نظریه روان کاوی درباره مذهب و دیدگاهی که در بالا مطرح کردم ، همسویی وجود دارد البته نظریه روان کاوی چون از درک کژدیسگی های تاریخی ارزش مصرف ناآگاه است و آنرا صرفا شکافی در روان انسان می داند ، شاید تنها توجیه روانی فرد را برای پذیرش مذهب توضیح دهد و نه خاستگاه آن. همانطور که فروید میان رشد بدوی به سوی تمدن و رشد کودک به سوی بلوغ تناظری ساختاری ایجاد کرد ، بهتر است این تناظر را میان بعد فردی و اجتماعی مذهب نیز به کار گیریم.
گزارشی از قائم شهر پس از بسته شدن کارخانه هاي نساجي
-کنار خياباني در شهرک «يثرب» مي ايستيم. از نماي همشکل خانه ها پيداست که در شهرکي سازماني هستيم. راهنماي من که خود از کارگران بازخريد شده نساجي است کاميون ها و تاکسي هايي که در مقابل خانه ها پارک شده اند را نشان مي دهد و مي گويد «کارگرها توي اين چهار سال بيکاري خانه هايشان را به اينها فروخته اند.»
از ماشين پياده مي شوم و در پياده رو به مرد ميانسالي برمي خورم که پانزده سال در کارخانه شماره يک نساجي قائمشهر کار کرده و دست آخر سابقه خدمتش را به چهار ـ پنج ميليون تومان فروخته و آمده است بيرون؛ «چهار سال پيش مديران کارخانه هر روز ما را جمع مي کردند و مي گفتند؛ حالا اگر برويد لااقل يک پولي گيرتان مي آيد اما دو ماه بعد ديگر پولي نمي ماند تا بازخريدتان کنيم. ما را مي ترساندند.
سه ماه سه ماه حقوق نمي دادند. حتي وعده و وعيد مي دادند که طرح نوسازي صنايع به زودي اجرا مي شود و سر يک سال همه شما برمي گرديد سر کار سابق تان. من فکر کردم اين پول را مي گيرم و يک کاسبي راه مي اندازم... بي سوادم، تجربه کار آزاد را هم نداشتم. هميشه کارم توي کارخانه بود و يک حقوق بخور و نميري آخر ماه مي گرفتم. پول بازخريدي ام تمام و کمال توي بازار سوخت و بدهي بالا آوردم. مجبور شدم خانه ام را بفروشم و همين جا توي خانه خودم مستاجر شوم.»
همين که او شروع مي کند به حرف زدن آرام آرام کارگران دورمان حلقه مي زنند؛ «بگو مديرعامل خودش گفت يک سال ديگر همه تان را برمي گردانيم سرکار... حالا چهار سال گذشته مي گويند چشم تان کور. چرا بازخريد شديد؟» يکي ديگر مي گويد «تهديدمان کردند... اينها را گفتي؟ تهديد کردند اگر نرويم بدون پول بازخريدي، اخراج مان مي کنند.»
مي گويم چهارسال است که از کارخانه بازخريد شده ايد. چطور سراغ کار ديگري نرفتيد يا سابقه بيمه تان را تکميل نکرديد؟ يکي از کارگران که بيست سال سابقه کار در کارخانه شماره يک نساجي دارد مي گويد «من از شانزده سالگي که پدرم مرد به جاي او به سرکار آمدم و هر ماه حق بيمه دادم.
حالا در چهل سالگي که به من کار ديگري نمي دهند تا بيمه ام کنند. کي حاضر است من چهل ساله را استخدام کند که سابقه بيمه ام تکميل شود؟ مي روم عملگي سر ساختمان ها... يکي ديگر از کارگران که هجده سال در کارخانه شماره سه نساجي کار کرده مي گويد؛ «صبح زود مي رويم دور ميدان براي کارگري ساختمان... شايد در هفته دو روز کار گيرم بيايد.»
مي گويم «اينطور اگر خوش شانس باشيد شايد هفته يي ده هزار تومان دربياوريد. چطور زندگي مي کنيد؟ » همان کارگر مي گويد «پول نان زن و بچه ام هم نمي شود. من چهار تا بچه دارم که سه تايشان محصل اند. بزرگ شده اند، قد کشيده اند. خجالت مي کشند روپوش ها و مانتوهاي مدرسه سه،چهار سال پيش را بپوشند. کفش و لباس معمولي هم که تکليفش روشن است.»
زن ميانسالي کمي آن سوتر کنار شوهرش ايستاده. ابتدا آرام اما همين که توجه من را مي بيند با شرم مي گويد؛ «پنج شنبه غروب ها مي روم ميدان ميوه و تره بار سبزي ها و ميوه هاي لهيده و گنديده را جمع مي کنم و مي آورم براي بچه هايم... بچه اند. چه مي فهمند نداري يعني چي؟» شوهرش چشم غره مي رود تا ساکتش کند. توجه زن را به همسايه ها که دورتادور ايستاده اند جلب مي کند.
يکي از همين همسايه ها مي گويد «چه کارش داري آقا رحيم؟ مگر زن من چه کار مي کند؟ هر پنجشنبه آخرشب مي رود بازار روز ميوه جمع مي کند. همه ما مثل هميم.» «آقا رحيم» مي گويد «اين حرف ها گفتن ندارد.» به من مي گويد «بنويس من که بيست سال توي کارخانه کار کردم چرا حالا بايد لنگ نان شبم باشم و از روي زن و بچه ام خجالت بکشم؟»
کارگرها راه مي دهند که يکي از همکاران شان جلو بيايد. او بيست سال در کارخانه شماره دو نساجي کار کرده و پس از بازخريدي و عدم تمديد اعتبار بيمه اش با بيماري دخترش مواجه شده؛ «يک دختر شانزده ساله دارم. کمردرد دارد. نمي دانيم از چيست“ دکترها مي گويند بايد آزمايشات دقيق انجام بدهد اما اين کارها هزينه دارد و من با پول عملگي شکم پنج تا بچه ام را هم نمي توانم سير کنم.
پول ندارم معالجه اش کنم. بردمش دکتر و پنج، شش هزار تومان ويزيت دادم. گفتند بايد برود «ام آرآي» اما ندارم. شب و روز به پشت افتاده. پاهايش اختيار بدنش نيست... شب و نصف شب دردش که شروع مي شود گريه مي کند «بابا من را ببر دکتر.» مي روم توي حياط مي نشينم که صدايش را نشنوم... با کدام پول ببرمش؟ از کي قرض بگيرم؟ از همسايه ام که وضعش از من بدتر است؟
بياييد خانه ما را ببينيد. يک پتو انداختيم و رويش نشستيم. هرچه داشتم در اين چهار سال بيکاري فروختم. خانه ام را هم فروختم و آمدم چند کوچه بالاتر مستاجري. به صاحبخانه ام گفته ام که پول اجاره خانه هاي عقب افتاده را از روي پول پيش خانه کم کند و باقي اش را بدهد که يک جور اين بچه را درمان کنم. بعدش کجا آواره شويم خداعالم است.»
کارگر ديگري که شانزده سال در کارخانه شماره دو نساجي کار کرده، مي گويد؛ «پسر دوازده ساله ام پارسال افتاد و دستش شکست. دکتر برايش گچ گرفت اما استخوان بچه ام بد جوش خورد... حالا مي گويند بايد دکتر متخصص دست بچه را عمل کند که آن هم پانصد هزار تومان خرج دارد. ببينيد من چه دلي دارم که جلوي چشمم دست بچه ام دارد براي همه عمر فلج مي شود و به خاطر پانصد هزار تومان نمي توانم... يا همين همسايه ام. شب تا صبح دخترش از درد به خودش مي پيچد. ديوار به ديواريم. انگار توي خانه ما ضجه مي زند.»
کارگر ديگري در حلقه چهارم ـ پنجمي که دور من شکل گرفته سعي مي کند با فرياد چيزي بگويد. راه مي دهند که بيايد جلوتر؛ «اين همه که مي گويند کمک به بندگان خدا“ من مانده ام که کدام بندگان خدا. مگر من بنده خدا نيستم؟ همکار من بعد از يک عمر جان کندن و حق بيمه و ماليات دادن بنده خدا نيست؟ عدالت اجتماعي همين است. چرا من پيش هر مسوولي مي روم به من جواب نمي دهند و مي گويند که به ما مربوط نيست؟
نساجي را تکه تکه کردند. کوچک کردند و حالا فقط سيصد، چهارصدتا کارگر را نگه داشته اند اما آنها را هم مثل ما تحت فشار گذاشته اند. هر روز هم اسم کارخانه را عوض مي کنند تا کارگران اميدي به بازگشت به کار نداشته باشند. يک روز تابلو مي زنند «طبرستان» يک روز تابلوي «...» را مي زنند و خودشان هم نمي دانند که مي خواهند با اين کارخانه چه کار کنند.
امروز تابلويش را مي کنند و فردا باز يک تابلوي ديگر نصب مي کنند. همه کاري مي کنند غير از راه اندازي کارخانه. همين حالا برويد يک پارچه فروشي در خود قائمشهر که يک روزي به همه ايران پارچه مي فرستاد، يک نمونه پارچه ايراني هم پيدا نمي کنيد. همه وارداتي است. اينها چرا به جاي واردات کارخانه را راه نمي اندازند؟
زني که کنار شوهرش ايستاده بود از ميان جمع زن ديگري را نشان مي دهد؛ «شما چرا حرف نمي زني؟ مگر شوهرت تو و بچه هايش را نگذاشته و رفته؟» زن از اين خطاب نامنتظره جا مي خورد. با لکنت شروع مي کند؛ «بيست و يک سال توي نساجي شماره دو کار کرد بعد بازخريد شد و يک پولي بهش دادند.
همان پول را کم کم خورديم و هي گفتيم امروز کارخانه راه مي افتد و فردا راه مي افتد... پارسال دم عيد يک ميليون تومان از پول مانده بود. برداشت و گفت مي روم تهران براي کار. رفت و از آن موقع به بعد هيچ خبري ازش نشد. نمي دانيم زنده است يا مرده. من ماندم و چهار تا دختر دم بخت...» به گريه مي افتد و به سختي از ميان جمع خودش را رد مي کند.
دوم- توي شهر که گشت مي زديم به نظرم آمد اين همه بنگاه معاملات ملکي براي يک شهر «صرفاً توريستي» هم زياد است. اين دلالان در يک شهر کارگري چه کار مي کنند؟
صاحب بنگاه معاملات ملکي پشت ميزش نشسته بود و با تلفن حرف مي زد. منتظر ايستادم. همراهم کمي پس از من وارد شد و يکي از آشنايانش را در رديف صندلي هاي انتهاي بنگاه ديد. به طرف او رفت و ايستاد به سلام و عليک.
دلال که کارش با تلفن تمام شد، گفتم که براي چه کاري به قائم شهر آمده ام و سوالم را پرسيدم؛ «بعد از تعطيلي نساجي وضعيت فروش مسکن چه تغييري کرده؟ از مشتريان تان کارگري را مي شناسيد که به خاطر از دست دادن شغل حاضر باشد خانه اش را ارزان بفروشد؟» سردستي و بي حوصله جواب داد «نه آقا. من خبر ندارم. بفرماييد بيرون.» بيش از من انگار خودش از لحن و کلامش يکه خورد و آرام تر ــ شايد براي جبران ـ مثل اينکه نگران تلف شدن وقت من باشد ادامه داد؛ «شما بايد تشريف ببريد در خيابان روبه روي کارخانه گوني بافي.
آن طرف ها از اينجور موردها زياد پيدا مي شود. چندتا بنگاه هم آنجا هست.» داشتم مي رفتم بيرون و به همراهم اشاره کردم که بيايد. هنوز در کار احوال پرسي بود. وقتي آمد گفتم که اينجا چنين موردي سراغ ندارند و برويم جاي ديگر. گفت؛ «چطور ممکن است؟ همکار من همين الان توي بنگاه نشسته و با خريدار خانه اش قرار دارد.» ناگهان همه چيز روشن شد. مرد دلال که تازه فهميده بود همشهري اش راهنماي من است براي توجيه نک و ناله يي کرد و توضيحاتي داد که نشنيديم. راهنما همکارش را صدا زد و با هم به بيرون از بنگاه رفتيم.
مردي که براي فروش خانه اش آمده بود، بعد از بيست و يک سال کار کردن در نساجي شماره دو قائمشهر، تحت فشار مديرانش به اجبار زير برگه بازخريدش را امضا کرده بود و اينک او بود که در آستانه چهل و پنج سالگي، با بيست و يک سال سابقه بي ثمر بيمه تامين اجتماعي به کارگر ساده ساختماني بدل شده بود. پرسيدم؛ «بعد از چهارسال بيکاري چرا حالا به فکر فروش خانه ات افتادي؟» با مکث و ترديد حرف مي زند... به نظرم آمد که بغض راه گلويش را گرفته باشد؛ «گرفتاري، پسرم...» همکارش که بهت من را مي بيند مي گويد؛ «دور از جان، هم سن شماست.»
دست مي گذارد روي شانه مرد و دلداري اش مي دهد؛ «شفا مي دهد به حق ابوالفضل.» مرد براي انکار بغضش سمت ديگري را نگاه مي کند و همکارش رو به من مي گويد؛ «بعد از دانشگاه رفت سربازي و هنوز يک ماه از پايان خدمتش نگذشته بود که فهميدند مريض است. مريضي بد. هر بار شيمي درماني اش هشتصدهزار تومان خرج دارد. مرد بي آنکه روبرگرداند، بي حواس و پراکنده خاطر مثل اينکه با هوا حرف بزند مي گويد؛ «فقط شيمي درماني نيست که... کلي داروي ديگر... اصلاً بايد بستري شود.
سه ميليون تومان به مردم بدهکارم. ماهي صدهزار تومان قسط وام دارم. همين يک خانه مانده بود. ديروز يکي از نزول خورها را جلوي زن و بچه، گرفتم به باد کتک... کلافه ام. صبحي آمدم بنگاه و گفتم هرچقدر مي خرند بفروش. نامرد به نصف قيمت مي خواهد بفروشد... زن و بچه ام را به خاطر هفت ميليون تومان دارم آواره مي کنم» دستش را مي گذارد روي صورتش.
نمي دانم در اين موقعيت بايد چه کار کنم. چند دقيقه يي مي گذرد و هيچ کدام از ما حرفي نمي زنيم مگر راهنما که هرازگاهي با خودش مي گويد؛ «درست مي شود ان شاءالله ،» مرد دلال بيرون مي آيد و با داد و هوار مي گويد؛ «بنده خدا ده دقيقه است که آمده» متوجه آمدنش نشده بوديم.
اين «بنده خدا» را از پشت شيشه بنگاه مي بينم. هرگز هيچ دو برادري تا اين حد به هم شبيه نبوده اند که دلال و خريدار، همراهم مي گويد «مي بيني؟ برادرش را آورده که دوتايي خانه را از چنگ اين بيچاره دربياورند... اگر مي توانست چندماه صبر کند پانزده ميليون مي فروخت، لااقل.»
سوم - کنار يکي از کوچه هاي روستاي «تلوک» ديديمش. پاچه هاي شلوارش را بالازده بود و داشت بي توجه به ما مي گذشت. پيدا بود از شاليزار مي آيد. برايش دست تکان داديم که بايستد. مي گفت بيست و دو سال در نساجي شماره دو کار کرده و بعد از بازخريدي همه پولش را به اضافه پول خانه اش خرج ازدواج چهار تا از فرزندانش کرده و حالا او مانده و خانه يي اجاره يي و سه فرزند ديگر که همگي دخترند.
مي گويد؛ «ديگر چيزي از ما باقي نمانده. کارخانه که خوابيد، همه شهر خوابيد.» او بسيار ديرتر از همشهريانش جذب نساجي شده بود. «تا 30 سالگي کشاورزي مي کردم. بعد همه زمين هايم را فروختم و در شهر خانه خريدم و کارگر نساجي شدم. بعد از بيست و دو سال گفتند خوش آمدي. بيرونم کردند.» در مورد کاري که حالا در سن پنجاه و هشت سالگي انجام مي دهد سوال مي کنم؛ «توي زمين هاي مردم کارگري مي کنم... با اين سن مجبورم توي زمين هاي مردم کار کنم. تازه آنها هم دل شان به رحم که مي آيد هر هفته دو سه روز به من کار مي دهند. روزي چهار هزار تومان.»
از اوضاع زندگي اش سوال مي کنم؛ «دلم آنقدر از درد پر است که نمي دانم چطور بگويم... دخترم دانشجوي دانشگاه آزاد است. هر روز مي رود سوادکوه. روزي سه هزار تومان کرايه ماشين دارد. در اين دو سالي که دانشجو شده من حتي نتوانستم کرايه ماشينش را بدهم چه رسد به شهريه...
چندين بار صداي ضبط شده اش را مي شنوم تا کلمات را از ميان گريه اش تشخيص بدهم.