نظم نوین جهانی، طرح گسترش دموکراسی در جهان، طرح خاورمیانه ی بزرگ. این ها نام های ایده ها و طرح هایی ست که از سوی سرمایه داری ِ جهانی (امپریالیسم) به عنوان افق حرکت های سیاسی ِ آینده ی جهان مطرح می شوند. امپریالیسم امروزه خود را پیروز می پندارد و تلاش می کند آخرین رگه های باقی مانده از دشمنانش را نابود کند. خواست امپریالیسم، امروزه جهان شمول شدن، کلیت یافتن است. ایدئولوژی ِ امپریالیسم که سعی در تئوریزه کردن این خواست ها دارد، نئولیبرالیسم است، که با طرح تئوری هایی مانند پایان تاریخ، سعی در قبولاندن هژمونی ِ سرمایه داری به عنوان امری منطقی و ضروری دارد. مسلماً آن چه این ایدئولوژی در تیررس حملات خود قرار می دهد، تفکرات و جریان های سیاسی ِ مخالف این هژمونی هستند. از دیدگاه این ایدئولوژی تا دیروز مارکسیست ها دشمن این نظم بودند. امروزه جای آن ها را بنیادگرایی اسلامی گرفته، که گرچه در مقیاس کوچکتری فعالیت می کند و تنها بخش هایی از جهان را می تواند تحت سلطه ی خود بگیرد، نباید نادیده گرفته شود. بنیادگرایی اسلامی مانند مارکسیسم لنینیسم دشمن دموکراسی ِ جهانی است. این دشمنان ـ از دید این ایدئولوژی ـ منطق نظم نوین جهانی را درک نمی کنند و به همین دلیل می توانند خطرناک باشند. به همین دلیل این ایدئولوژی وظیفه ی خود را حذف این دشمنان می داند.
سرمایه داری چیست؟
سرمایه داری نظامی برمبنای مناسبات تولید سرمایه دارانه است. نظامی تولیدی که وضع موجود را شکل می دهد. جایگاه هر فرد در این نظام معلول جایگاهی ست که فرد در مناسبات تولیدی به خود اختصاص می دهد. این نظام تولیدی، روبنای ایدئولوژیک دارد که همان ایدئولوژی ِ لیبرالیسم است. کارکرد این ایدئولوژی توصیف این نظام به مثابه ی نظامی منطقی و مبتنی بر دلالت (نظام دال و مدلول) است و این دلالت تنها در صورت شکل گیری نظامی نمادین موجودیت می یابد. هر نظام نمادین نظامی برای توزیع واقعیت خام و عینی بر اساس منطق دلالت آن نظام است. این که جایگاه هر فرد در نظام سرمایه داری منطقی و قابل درک است تنها با قبول منطق دلالت این نظام (یعنی همان ایدئولوژی ِ لیبرالیسم) رخ می دهد. اما در درون این نظام منطقی تضادهایی وجود دارند. تضادهایی که نادرستی ِ ادعای ایدئولوژی در توضیح وضعیت منطقی ِ وضع موجود را نشان می دهند و درست از درون همین تضادهاست که (بر اساس دیالکتیک) امکان فراروی از این نظام به وجود می آید. این تضادها، ضرورتاً باعث طرد بخش هایی از جامعه، که زندگی در آن بخش ها محل بروز آنهاست، می شود. در نتیجه هر ایدئولوژی ای که قصد توضیح وضع موجود را دارد، چاره ای جز طرد و حذف بخشی از این وضع موجود برای ایفای نقش خود ندارد.
چه کسانی توسط ایدئولوژی لیبرالیسم طرد می شوند؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید دید این ایدئولوژی چگونه دلالت می کند. لیبرالیسم مدعی ست: در جامعه هر کسی آزاد است شیوه ی زندگی ِ خود را انتخاب کند. اما همان طور که گفته شد واقعیت عینی در مقابل این توضیح مقاومت نشان می دهد. کارگر کسی است که به دلیل جایگاهی که در مناسبات تولید به خود اختصاص می دهد، هیچ گونه آزادی در انتخاب شیوه ی زندگی اش ندارد. او مجبور است برای بقا تن به استثمار بدهد و آن چیزی را انجام بدهد که کارگر هیچ گونه آزادی ای در انتخاب سرنوشت خویش ندارد. در نتیجه این دلالت برای کارگر قابل قبول نیست. واکنش این ایدئولوژی نیز مسلماً چیزی جز طرد کارگر نیست. این ایدئولوژی نمی تواند بین کسانی که این تضاد آنان را به جنون می کشاند (مانند دیوانگان، جانیان و...) و کسانی که بر اساس آگاهی از این تضاد (و دینامیسم درونی ِ این نظام که همان دیالکتیک است) قصد فراروی از آن را دارند (سوژه های سیاسی) تمایز قائل شود، در نتیجه هر دو دسته را به یک چشم می نگرد.
امپریالیسم چیست؟
امپریالیسم نظامی جهانی مبتنی بر روابط تولید سرمایه دارانه است. امپریالیسم گسترش سرمایه داری (به دلیل خصلت ذاتی ِ سرمایه داری) در مقیاس جهانی ست. امپریالیسم در واقع آخرین مرحله ی رشد سرمایه داری ست. جایگاه هر فرد در این نظام معلول جایگاه او در این مناسبات تولیدی است. این نظام نیز روبنایی ایدئولوژیک دارد که همان ایدئولوژی نئولیبرالیسم است. این ایدئولوژی نیز سعی در توضیح واقعیت جهان بر اساس نظام دلالت خویش دارد و همچنین ناتوان از توضیح و منطقی جلوه دادن کل واقعیت است. نئولیبرالیسم می گوید: در جهان امروز، هر انسانی (و هر ملتی) آزاد است، شیوه ی زندگی (و سرنوشت خود) را انتخاب کند اما آن بخشی از جهان که در چارچوب منطق این نظام نمی گنجد، جهان سومی ها کشورهای استثمار شده و... هستند. کسانی که به واسطه ی استثمار شدنشان هیچ گونه آزادی در انتخاب سرنوشت خویش ندارند. این ایدئولوژی همچنین می گوید که اگر شما عقب مانده اید به دلیل مشکلات خودتان است. این دلالت ایدئولوژی سعی می کند بر این واقعیت که عقب ماندگی جهان سومی ها معلول استثمار کشورهای پیشرفته است، سرپوش می گذارد و این درست همان بخش از واقعیت است که به عنوان یک سمپتوم رخ می دهد.
واکنش به نظم نوین جهانی در فرم بنیادگرایی، یک سمپتوم است. سمپتومی که هژمونی این نظم را مختل می کند و داغی بر بدنه ی امپریالیسم می نهد. واکنش بنیادگرایان، مانند واکنش دیوانگان، بیمارگونه و نشانی از بیماری جهان سرمایه داری است. این بیماری توسط سرمایه داری نه قابل درک است و نه قابل تحمل. سرمایه داری می کوشد این سمپتوم را خفه کند. و نه نئولیبرالیسم می کوشد این فرایند را منطقی جلوه دهد. ایدئولوژی این سمپتوم را پدیده ای مستقل می داند. دلیلش را مسائل بومی، نژادی و مذهبی می داند. ایدئولوژی این سمپتوم را نوعی بی خبری و جنون می داند.
ایدئولوژی نمی تواند ببیند که این سمپتوم تا چه اندازه معلول همین نظام است و این بی خردی تا چه حد معلول همان خرد و منطق نظام سرمایه داری است. ایدئولوژی نمی تواند علت وجود مخالفانش را دریابد و نمی تواند بین آنها تفاوتی قائل شود و به همین دلیل هر گونه مخالفت با نظم نوین جهانی از دید این ایدئولوژی یکسان است. ایدئولوژی در این مورد نیز توان تمایز بین سوژه های آگاه سیاسی (مارکسیسم لنینیسم) و کسانی که تضادهای موجود آنان را به جنون کشانده را ندارد و در نتیجه همه ی مخالفانش را به یک چشم می نگرد و آنان را تحت دسته ی کلی مخالفان دموکراسی جهانی قرار می دهد. این نشانه ای است از کور بودن این ایدئولوژی و این همان چیزی است که گلوی این ایدئولوژی و این نظام را می فشارد و دست آخر (به واسطه ی رشد سوژه های آگاه سیاسی) گور این نظام را حفر می کند.
سرمایه داری چیست؟
سرمایه داری نظامی برمبنای مناسبات تولید سرمایه دارانه است. نظامی تولیدی که وضع موجود را شکل می دهد. جایگاه هر فرد در این نظام معلول جایگاهی ست که فرد در مناسبات تولیدی به خود اختصاص می دهد. این نظام تولیدی، روبنای ایدئولوژیک دارد که همان ایدئولوژی ِ لیبرالیسم است. کارکرد این ایدئولوژی توصیف این نظام به مثابه ی نظامی منطقی و مبتنی بر دلالت (نظام دال و مدلول) است و این دلالت تنها در صورت شکل گیری نظامی نمادین موجودیت می یابد. هر نظام نمادین نظامی برای توزیع واقعیت خام و عینی بر اساس منطق دلالت آن نظام است. این که جایگاه هر فرد در نظام سرمایه داری منطقی و قابل درک است تنها با قبول منطق دلالت این نظام (یعنی همان ایدئولوژی ِ لیبرالیسم) رخ می دهد. اما در درون این نظام منطقی تضادهایی وجود دارند. تضادهایی که نادرستی ِ ادعای ایدئولوژی در توضیح وضعیت منطقی ِ وضع موجود را نشان می دهند و درست از درون همین تضادهاست که (بر اساس دیالکتیک) امکان فراروی از این نظام به وجود می آید. این تضادها، ضرورتاً باعث طرد بخش هایی از جامعه، که زندگی در آن بخش ها محل بروز آنهاست، می شود. در نتیجه هر ایدئولوژی ای که قصد توضیح وضع موجود را دارد، چاره ای جز طرد و حذف بخشی از این وضع موجود برای ایفای نقش خود ندارد.
چه کسانی توسط ایدئولوژی لیبرالیسم طرد می شوند؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید دید این ایدئولوژی چگونه دلالت می کند. لیبرالیسم مدعی ست: در جامعه هر کسی آزاد است شیوه ی زندگی ِ خود را انتخاب کند. اما همان طور که گفته شد واقعیت عینی در مقابل این توضیح مقاومت نشان می دهد. کارگر کسی است که به دلیل جایگاهی که در مناسبات تولید به خود اختصاص می دهد، هیچ گونه آزادی در انتخاب شیوه ی زندگی اش ندارد. او مجبور است برای بقا تن به استثمار بدهد و آن چیزی را انجام بدهد که کارگر هیچ گونه آزادی ای در انتخاب سرنوشت خویش ندارد. در نتیجه این دلالت برای کارگر قابل قبول نیست. واکنش این ایدئولوژی نیز مسلماً چیزی جز طرد کارگر نیست. این ایدئولوژی نمی تواند بین کسانی که این تضاد آنان را به جنون می کشاند (مانند دیوانگان، جانیان و...) و کسانی که بر اساس آگاهی از این تضاد (و دینامیسم درونی ِ این نظام که همان دیالکتیک است) قصد فراروی از آن را دارند (سوژه های سیاسی) تمایز قائل شود، در نتیجه هر دو دسته را به یک چشم می نگرد.
امپریالیسم چیست؟
امپریالیسم نظامی جهانی مبتنی بر روابط تولید سرمایه دارانه است. امپریالیسم گسترش سرمایه داری (به دلیل خصلت ذاتی ِ سرمایه داری) در مقیاس جهانی ست. امپریالیسم در واقع آخرین مرحله ی رشد سرمایه داری ست. جایگاه هر فرد در این نظام معلول جایگاه او در این مناسبات تولیدی است. این نظام نیز روبنایی ایدئولوژیک دارد که همان ایدئولوژی نئولیبرالیسم است. این ایدئولوژی نیز سعی در توضیح واقعیت جهان بر اساس نظام دلالت خویش دارد و همچنین ناتوان از توضیح و منطقی جلوه دادن کل واقعیت است. نئولیبرالیسم می گوید: در جهان امروز، هر انسانی (و هر ملتی) آزاد است، شیوه ی زندگی (و سرنوشت خود) را انتخاب کند اما آن بخشی از جهان که در چارچوب منطق این نظام نمی گنجد، جهان سومی ها کشورهای استثمار شده و... هستند. کسانی که به واسطه ی استثمار شدنشان هیچ گونه آزادی در انتخاب سرنوشت خویش ندارند. این ایدئولوژی همچنین می گوید که اگر شما عقب مانده اید به دلیل مشکلات خودتان است. این دلالت ایدئولوژی سعی می کند بر این واقعیت که عقب ماندگی جهان سومی ها معلول استثمار کشورهای پیشرفته است، سرپوش می گذارد و این درست همان بخش از واقعیت است که به عنوان یک سمپتوم رخ می دهد.
واکنش به نظم نوین جهانی در فرم بنیادگرایی، یک سمپتوم است. سمپتومی که هژمونی این نظم را مختل می کند و داغی بر بدنه ی امپریالیسم می نهد. واکنش بنیادگرایان، مانند واکنش دیوانگان، بیمارگونه و نشانی از بیماری جهان سرمایه داری است. این بیماری توسط سرمایه داری نه قابل درک است و نه قابل تحمل. سرمایه داری می کوشد این سمپتوم را خفه کند. و نه نئولیبرالیسم می کوشد این فرایند را منطقی جلوه دهد. ایدئولوژی این سمپتوم را پدیده ای مستقل می داند. دلیلش را مسائل بومی، نژادی و مذهبی می داند. ایدئولوژی این سمپتوم را نوعی بی خبری و جنون می داند.
ایدئولوژی نمی تواند ببیند که این سمپتوم تا چه اندازه معلول همین نظام است و این بی خردی تا چه حد معلول همان خرد و منطق نظام سرمایه داری است. ایدئولوژی نمی تواند علت وجود مخالفانش را دریابد و نمی تواند بین آنها تفاوتی قائل شود و به همین دلیل هر گونه مخالفت با نظم نوین جهانی از دید این ایدئولوژی یکسان است. ایدئولوژی در این مورد نیز توان تمایز بین سوژه های آگاه سیاسی (مارکسیسم لنینیسم) و کسانی که تضادهای موجود آنان را به جنون کشانده را ندارد و در نتیجه همه ی مخالفانش را به یک چشم می نگرد و آنان را تحت دسته ی کلی مخالفان دموکراسی جهانی قرار می دهد. این نشانه ای است از کور بودن این ایدئولوژی و این همان چیزی است که گلوی این ایدئولوژی و این نظام را می فشارد و دست آخر (به واسطه ی رشد سوژه های آگاه سیاسی) گور این نظام را حفر می کند.
No comments:
Post a Comment